محل تبلیغات شما

یکی از همون مراسما بود توی یکی از کافه ها ، و من دیگه اینجا شرکت کننده بودم . قبل از مراسم بهش زنگ زدم که من دارم میرم اینجا ، دوست داشتی بیا که فکر کنم گفت نمیخواستم برم ولی چون داری میری منم میام پس !

منم رفتم اونجا و بعد از چندبار جابجایی محل نشستن ، همون اتفاقی افتاد که دوست داشتم . میخواستم کنار هم بشینیم اما من نباشم که میرم سمتش ، اون بیاد بغل من بشینه و دقیقا همینطور شد. 

وسطای مهمونی با گوشیش صحبت کرد و گفت برادرش داره پدر میشه و خیلی خوشحال بود . منم خوشحال شدم ولی بیشتر از حس عمه شدنه خود رویا ، یعنی این خوشحالیش ، خوشحالم کرد . 

ساعت بعد میخواست بره ، که من گفتم اگه عجله نداری بزار من کارم تموم شه میرسونمت ، سر راه مسیرت . که اونم از خوش شانسیه من بود یا از حس کم ولی دوطرفه ی ما ، گفت باشه و حدود یک ساعت و نیم معطل من شد . بعدش خداحافظی کردیم و رفتیم از کافه .

رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم و راه افتادیم 

حدود یه ربع تو ماشین بودیم ، ماشینی که من تازه خریده بودمش و خیلی خوش شانس بودم که وقتی یکیو پیدا کردم که دوست دارم برسونمش ، ماشینشو خدا بهم داده بود وگرنه میخواستم فقط توی مراسم ببینمش !

توی راه تتلو گوش دادیم ، اون همخونی کرد و صداشو به رخ میکشید و واقعا صدای زیبایی داشت که هر آدم عاشقی واقعا باید با همچین صدایی ، زندگی کنه !

و من ناراحت از این صدای زیبا که گوش های زیادی میشنیدنش !

و البته بیشتر میخواست احساس راحتیش با من رو نشون بده . رسوندمش و پیاده ش کردم بدون اینکه هیچ چیزی بهش بگم ، از اینکه خیلی خوشحالم که رسوندمش ، از اینکه این برام یه موفقیت به حساب میاد ، از اینکه به عنوان یه دوست واقعا دوستت دارم و نگرانتم . 

فقط بهش گفتم واسه این عمه شدن باید شرینی بدی و اینا . که هم گفتم یه یادگاری ازش خواهم داشت که برام جذابه ! و هم باز بهش نزدیکتر میشم . اونم گفت باشه .  :))

حس امروز 7 اردیبهشت

من و مائده چطور بودیم

اولین باری که سوار ماشینم شد

، ,اینکه ,بهش ,یه ,دوست ,منم ,از اینکه ,، از ,که من ,، اون ,از حس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آواى سكوت.... بهترین معلم دنیا:) کائولموس کن مون نیوز